نوشته شده توسط : محمد اربابی

تابستان، گرم و پر حرارت، آخرین ماه خود را تا پاییز برگ‌ریز بدرقه کرد و پاییز مهربان، با آوازهای رنگی خود، با برگ‌های قهوه‌ای و سرخ و زردش، گویی پرده‌ای از یادها و خاطره‌های رنگی در برابر چشم من گسترد. درختان کم کم بار خود را سبک کردند اما ابرها برای باران‌های پاییزی پربار نشدند. و پس از آن زمستان، فصل شب‌های کوتاه و خورشید کمرنگ آمد اما چه آمدنی؟ نه برف، سفیدش می‌کند، نه سوزی سرد تا مغز استخوان را می‌سوزاند. پس زمستان من کو؟ زمستان تهران کو؟

كلیك كنید

:: بازدید از این مطلب : 103

|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد اربابی

آب و آناهیتا
ایرانیان از آغاز ستایشگران آب بودند. آن را ستایش می‌کردند و برای الهه‌اش آناهیتا ستایشگاه بنا می‌کردند. در اساطیر ایرانی، آناهیتا، هم ایزدبانوی آب‌های روی زمین است، هم سرچشمه اقیانوس کیهانی. او بر گردونه‌ای سوار است که چهار اسب آن را می‌کشند: باد، باران، ابر و تگرگ. او سرچشمه زندگی است.
آب و تیشتر
تیشتر نیز خدای باران است و خشکسالی دشمن اوست. او از سرچشمه همه آب‌ها برمی‌خیزد و آب‌ها را در میان سرزمین‌ها تقسیم می‌کند.
آب و ایلام
کمی‌از اساطیر نزدیکتر، 1250 سال هنوز مانده تا میلاد مسیح، مردم ایرانی تمدن ایلام، آب را در یکی از شگفت‌انگیزترین بناهای خشتی جهان با نام چغازنبیل تصفیه می‌کنند و آن گاه می‌نوشند.
آب و هخامنشیان
مادرچاه‌های قنات‌های هخامنشیان، با اعماق چند صد متری خود، نشان از شکوفایی قنات در آن روزگاران دور دارند، و روزگار داریوش، اوج شکوفایی قنات در فلات ایران است. شاهان هخامنشی هر که را قنات حفر می‌کرده مالیات پنج نسل را بر او می‌بخشیدند.
500 سال هنوز مانده تا میلاد مسیح، داریوش، شاه ایران در سفرش به مصر، مقنیانی به همراه دارد که آن جا قنات حفر می‌کنند و مصریان از این زمان به بعد می‌آموزند چگونه آب‌های زیرزمینی را مهار کنند.
آب و اوستای کهن
شاید اعجاب آور باشد که هخامنشیان نیز با قنات آشنا بوده‌اند؛ با وجود این قدمت، قنات بسیار قدیم‌تر از تصور ماست. اوستای کهن، که گفته‌اند هزاران سال پیش از هخامنشیان نگاشته شده ا‌ست، آب را تقدیس می‌کند و قنات را نعمتی بزرگ می‌شمرد که به دست آوردنش کار سخت می‌طلبد.
منابع:
ـ اسطوره های ایرانی، وستا کرتیس، عباس مخبر (مترجم)، نشر مرکز
ـ قنات در ایران، محمدرضا حائری، دفتر پژوهش‌های فرهنگی

كلیك كنید

:: بازدید از این مطلب : 164

|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد اربابی

به مناسبت 21 آبان ماه، سالروز تولد نیما

ـ نیما برای تعیین مختصات نخستین شعر نیمایی خود، سه سال هیچ شعری نسرود و تنها فکر کرد تا این که در در سال 1316 در چهل سالگی اولین شعر نیمایی خود را با نام ققنوس سرود: ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان/ آواره مانده از وزش بادهای سرد/ بر شاخ خیزران/ بنشسته است فرد.


ـ نیما در سپیده دم جوانی به دختری دل باخت و این دلباختگی طلیعه حیات شاعرانه وی گشت. بعد از شکست در این عشق به سوی زندگی خانوادگی شتافت و عاشق صفورای چادرنشین شد و منظومه جاودانه «افسانه» را پدید آورد. پدر نیما به ازدواج او با صفورا رضایت داد اما صفورا حاضر نشد به شهر بیاید و ناگزیر نیما طعم دومین شکست را نیز چشید.


ـ او در سال ۱۳۰۵ با عالیه جهانگیری، خواهرزاده جهانگیرخان صوراسرافیل ازدواج کرد.

ـ نیما یوشیج تا سال 1326 شغل ثابتی نداشت و پس از آن به خدمت در اداره نگارش وزارت فرهنگ پرداخت و تا پایان زندگی‌اش در این شغل اداری باقی ماند.


ـ در مدرسه، مراقبت و تشویق یک معلم خوش‌رفتار به نام «نظام وفا» که خود شاعری به‌نام است، نیما را به شعر گفتن واداشت، و نیما بعدها شعر بلند «افسانه» را که سنگ بنای شعر نو در زبان فارسی است، به او تقدیم کرد.

ـ نیما بعد از فراغت از تحصیل در سال ۱۲۹۸ به کار در وزارت دارایی پرداخت اما بعد از مدتی از این کار دست کشید. دو سال بعد، با گرایش به مبارزه مسلحانه علیه حکومت قاجار اقدام به تهیه اسلحه کرد. در همین سال‌هاست که می‌خواهد به نهضت مبارزان جنگلی بپیوندد؛ اما بعداً منصرف می‌شود.

كلیك كنید

:: بازدید از این مطلب : 123

|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد اربابی

شیخ بهایی را که حتماً می‌شناسید. مردی که در کودکی از جبل عامل لبنان به ایران آمد و در دربار شاه عباس صفوی شیخ‌الاسلام شد. او به دستور شاه عباس، بنای امروزی شهر اصفهان را طراحی کرد و به معماری بناهای آن همت گماشت. زبان مادری شیخ بهایی عربی است؛ اما او پس از آشنایی به زبان فارسی، به ادبیات آن بسیار علاقه‌مند شد و کتاب‌های زیادی به فارسی نوشت از جمله: دیوان اشعار، نان و حلوا، نان و پنیر، شیر و شکر و کشکول. حکایت‌های زیر از کتاب "کشکول" است.

شهادت کبک‌ها

یکی از رؤسای کرد بر سفره شاهزاده‌ای نشسته‌ بود. قضا را دو کبک بریان بر سفره نهاده‌ بودند. همین که چشم مرد کرد بدان‌ها افتاد، خندید.

شاهزاده سبب پرسید. مرد گفت: «در آغاز جوانی روزی بر تاجری راه بریدم. زمانی که خواستم به قتلش برسانم، لابه و زاری کرد، سودی نبخشید و هنگامی که دانست ناگزیر خواهمش کشت، رو به دو کبکی کرد که بر کوه نشسته‌ بود و گفت: «ای کبک‌ها، شاهد باشید که این مرد قاتل من است.»

این شد که هنگامی که این دو کبک را دیدم، حماقت آن مرد به خاطرم آمد.»

شاهزاده گفت: «آن دو کبک شهادتشان را دادند.»

سپس دستور داد گردنش را بزنند که زدند.

خشم و رحم کسری

در محضر کسری خوان گستردند. هنگامی که کاسه‌های طعام چیده‌ شد، اندکی طعام از ظرفی بر سفره ریخت. کسری بدان سبب نگاهی خشمناک به خوان‌گستر افکند. وی دانست که بدان سبب کشته خواهد ‌شد.

این شد که آن ظرف را واژگون کرد و تمام بر سفره ریخت. کسری پرسیدش: «این چه کاری بود که کردی؟» پاسخ داد: «پادشاها! چون دانستم که به سبب آن اتفاق کوچک خواهی‌ام کشت و این معنی باعث سرزنش تو شود که به کاری کوچک وی را کشت، از این رو خواستم کاری کنم که اگرم کشتی، سرزنشت نکنند.»

کسری وی را بخشود و به خود نزدیک کرد.

مربع اجل

عبدالله گفت: پیامبر خدا(ص) روزی برای ما مربعی کشید و از وسطش خطی دیگر رسم کرد که تا خارج آن می‌آمد و در دو طرف خط وسط، خطوط کوچک دیگری کشید و گفت: «آیا می‌دانید این چیست؟» گفتیم: «خدا و پیامبرش نیک‌تر آگاهند.» گفت: «خط وسط آدمیزاده است و مربع، اجلی است که بر روی محیط است و این خطوط کوچک دیگر عرضی که در اطراف اوست، پیشامدهایی است که وی را همی گزند و آزارند و اگر یکی موفق نشود، دیگری به آزارش می‌پردازد. اما آن خط که بیرون مربع است، امیدهای آدمی است.»

توانگر و تهی‌دست

از ابوعبدالله جعفر بن محمدالصادق(ع) نقل است که: درویشی به نزد پیامبر(ص) آمد. توانگری نزد آن حضرت بود و جامه خویش از درویش درکشید.

پیامبر فرمود: «چه چیزی تو را بدین کار واداشت؟ آیا ترسیدی تهی‌دستی او به تو رسد یا توانگری تو به وی؟» توانگر گفت: «ای پیامبر خدا! اکنون که چنین فرمودی، نیم دارایی من از آن او باشد.»

پیامبر(ص) از تهی‌دست پرسید: «آیا می‌پذیری؟» گفت: «نه.» پرسید: «چرا؟» گفت: «ترسم از آن است که من نیز به همان دچار شوم که او دچار آن است.»

روزی

گفته‌اند که زاهدی در یکی از کوه‌های لبنان، در غاری انزوا گزیده‌، می‌زیست. روزها را روزه می‌داشت و شب هنگام، گرده نانی بهرش می‌رسید که با نیمی از آن افطار می‌کرد. و نیمه دیگرش را به سحر می‌خورد.

روزگاری دراز چنین بود و از آن کوه فرو نمی‌آمد. تا اینکه قضا را شبی گرده نانش نرسید. سخت گرسنه و بی‌تاب شد. نماز بگزارد و آن شب را چشم انتظار چیزی که گرسنگی‌اش را فرو نشاند، گذراند و چیزی به دستش نرسید. در دامنه آن کوه، روستایی بود که ساکنانش غیرمسلمان بودند. زاهد، صبح هنگام بدانجا فرود آمد و از پیری طعام خواست. پیر، وی را دو گرده جوین داد. زاهد آن دو را بگرفت و آهنگ کوه کرد.

قضا را در خانه آن پیر، سگی گر و لاغر بود. به دنبال زاهد افتاد و عوعوکنان دامن جامه‌اش بگرفت. زاهد، یکی از آن دو گرده را برایش افکند تا دست از او بدارد، اما سگ، گرده را خورد و بار دیگر خود را به زاهد رساند و به عوعو کردن پرداخت. زاهد، نان دوم را نیز بدو انداخت. سگ آن را نیز خورد و بار دیگر به دنبال زاهد رفت و به عوعو پرداخت. و دامن جامه‌اش بدرید.

زاهد گفت: «سبحان‌الله! هیچ سگی را بی‌حیاتر از تو ندیده‌ام. صاحب تو دو گرده نان به من داد که هر دو را از من گرفتی. پس این زوزه و جامه دریدنت چیست؟»

خدای تعالی سگ را به زبان آورد که: «من بی‌حیا نیستم چه در خانه این غیرمسلمان پرورده ‌شده‌ام. گله و خانه‌اش را حراست می‌کنم و به استخوان پاره یا تکه نانی که مرا می‌دهد، خرسندم. گاهی نیز مرا فراموش می‌کند و چند روزی را بدون اینکه چیزی بخورم می‌گذرانم. گاهی هم او حتی برای خود چیزی نمی‌یابد و برای من نیز. با این همه، از زمانی که خود را شناخته‌ام، خانه‌اش را ترک نگفته‌ام  و به در خانه غیر او نرفته‌ام. بل عادتم این بوده که اگر چیزی بیابم، سپاس بگزارم و اگر نه، به در خانه این غیرمسلمان آمدی. روی از معشوق بتافتی و با دشمن ریاکارش بساختی. برگو کدام یک از ما بی‌حیاست، تو یا من؟»

زاهد با شنیدن این سخنان دست بر سر کوفت و بی‌هوش بر زمین افتاد.

كلیك كنید

:: بازدید از این مطلب : 86

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد اربابی

چندی پیش به سفارش ناشری قرار شد عارفی را انتخاب کنم و چند حکایت از او را بازنویسی کنم. من ابوسعید ابوالخیر را برگزیدم که مرام و منشش را خیلی می‌پسندم و اصولاً نگاهم به نگاه او نزدیک است. کار که تمام شد، حکایات را در اختیار  ناشر قرار دادم اما آنچه مد نظر او بود، با طرح من فرق داشت و قرار شد رنگ دیگری به کار بزنم. حالا این جا دو حکایات از حکایات بازنویسی شده را که از نگاه من جالب تر است، می‌آورم.
هیچ‌کس پسر هیچ‌کس
بزرگمردی در نیشابور درگذشت و مجلس ختمی برایش برپا شد. در آن زمان رسم بود که وقتی بزرگی وفات می‌یافت، عده‌ای را می‌گمارند تا آمدگان به مجلس را معرفی کند و اینان را معرف می‌گفتند. معرفان حضور هر بزرگی را پیش از ورود به مجلس با القاب گوناگونش اعلام می‌کردند. شیخ ابوسعید و همراهان نیز قصد مجلس ختم بزرگمرد کردند و چون به در مجلس رسیدند، معرفان جلوی در خواستند که بانگ برآورند و ابوسعید را معرفی کنند، اما عظمت شیخ آنها را گرفت و همه ساکت ماندند. یکی از معرفان جلو آمد و به مریدی از مریدان شیخ نزدیک شد و گفت: «پیش از نام شیخ، چه القابی را اعلام کنیم.»
مرید فکر کرد و گفت: «بگویید شیخ اجل، شیخ الشیوخ، قائد اعظم، عارف کامل، شیخنا و مولانا ابوسعید فضل الله بن احمد بن محمد ... »
در این لحظه ابوسعید به مسئله گفت‌وگو پی‌ برد و جلو آمد و رو به مرد معرف و دیگر معرفان گفت: «نه شیخ اجل آمده است نه قائد اعظم. بروید و آواز دهید که هیچ‌کس پسر هیچ‌کس آمده است!»
معرفان در شیخ نگریستند و چون و چرا نکردند. بزرگشان فریاد برآورد: «هیچ‌کس پسر هیچ‌کس از راه رسید.»
و باقی معرفان نیز در کوچه و حیاط مجلس فریاد برآوردند که: «هیچ‌کس پسر هیچ‌کس از راه رسید.»
پچپچه‌ای در بزرگان مجلس افتاد که هیچ‌کس پسر هیچ‌کس چه کسی می‌تواند باشد. نگاه‌ها به در مجلس خیره شد و نفس‌ها در سینه حبس ماند تا ابوسعید ابوالخیر از در درآمد و ولوله در جان بزرگان افتاد.
عذر تقصیر
یک شب عده‌ای از اهل عرفان، شیخ ابوسعید و مریدانش را به مجلس خود دعوت کردند. همه نشستند و کمی گفتند و خندیدند و بعد از پذیرایی مختصری، نماز خواندند و پس از نماز چنان که رسم آنان بود شروع کردند بلندبلند ذکر گفتن. پس از مدتی که یاران را حالی خوش دست داد و غرق در ذکر الله شدند، عده‌ای طاقت نیاوردند و برخاستند و همان‌طور که ذکر می‌گفتند شروع کردند به چرخیدن. و چرخیدند و چرخیدند تا شوری در جمع افتاد و صداها بلند و بلندتر شد.
در همسایگی آنان مردی سید زندگی می‌کرد که نسبش به رسول خدا می‌رسید و نامش سید اجل حسن بود.
ناگهان در مجلس کسی نعره‌ای زد، آن قدر بلند که سید اجل از خواب پرید و بد خواب شد. سید اجل یکی از خدمتکارانش را صدا کرد و پرسید: «چه خبر است؟»
و خدمتکار توضیح داد که شیخ ابوسعید در همسایگی آنها مهمان است و همراهانش می‌چرخند و نعره می‌زنند. سید اجل عصبانی شد و گفت: «بروید و از راه پشت بام به بالای سرشان برسید و خشت خشت بام را بکنید و سقف را روی سرشان خراب کنید.»
خدمتکاران و چاکران شیخ اجل بلافاصله از نردبام‌ها بالا رفتند و خودشان را به پشت بام و از آنجا به بام مجلس رساندند و شروع کردند به خشت کندن.
از آن طرف وسط مجلس، یکی از مریدان شیخ که از چرخش بسیار به دور خود نفس نفس می‌زد، روی زمین نشست و برای این‌که نفسش خوب بالا بیاید، سرش را بالا گرفت، اما چیزی در سقف خشتی مجلس توجه او را به خود جلب کرد. یکی از خشت‌های سقف کنده شد و او توانست سیاهی آسمان را ببیند. مرد فریاد زد: «آن‌جا را نگاه!»
و نگاه تمامی مریدان به سقف دوخته شد. چند خشت دیگر هم از سقف کنده شده بود. ناگهان خشتی از آن بالا در میانه یاران به زمین خورد. همگی به گوشه‌ها دویدند و متحیر ماندند. ابوسعید کسی را فرستاد تا از بام خبر بیاورد و او به سرعت رفت و بازگشت و گفت: «کسان سید اجل، بربام رفته‌اند و خشت می‌کنند و پایین می‌اندازند که گویا از نعره یاران، خواب سید اجل برآشفته است.»
شیخ گفت: «هرچه پایین انداخته‌اند با احترام بیاورید.»
یاران ابوسعید طبقی بزرگ آوردند تا خشت‌ها را در طبق بگذارند و چاکران سید اجل نیز از درز بام نگاه می‌کردند و متعجب بودند که آنها چه می‌کنند.
طبق که پر از خشت شد، آن‌ها را پیش شیخ ابوسعید گذاشتند. شیخ خشتی برداشت و بوسید و برچشم نهاد و گفت: «نسب سید اجل، حسن، به حضرت نبوت می‌رسد و هرچه از سرور کائنات رسد، عزیز و نیکوست و باید آن را با دل و جان احترام کرد، خصوصاً که ما بی‌ادبی کردیم و خواب چنین عزیزی را آشفتیم. باید که جمع شویم و برویم جای دیگر و مزاحم او نشویم.»
و شیخ تک‌تک خشت‌ها را بوسید و بر چشم نهاد. سپس برخاست؛ از مجلس بیرون رفت و سوار شد و اهالی مجلس نیز با او روانه شدند.
چاکران سید اجل که از پشت بام پایین آمدند و خودشان را به حیاط رساندند، چهره‌هایی گرفته داشتند، آن‌قدر که سید اجل گمان کرد که آنها را زده‌اند که چنین نالان و رنجورند. سید اجل پرسید: «چه شد؟»
یکی در آن میان گریه‌اش گرفت و گفت: «نپرس.»
و یکی دیگر ماوقع را شرح داد.
سید اجل که ماجرا را شنید سخت پشیمان شد و تا صبح خوابش نبرد. تمام شب در انتظار صبح بود تا زودتر سوار اسب شود و به خدمت شیخ ابوسعید رود و عذرخواهی کند.
تا خورشید سرزد، سید اجل دستور داد اسب‌ها را زین کنند و همراه چاکرانش سوار بر اسب شد. از آن طرف ابوسعید نیز دستور داد اسب‌ها را زین کنند و همگی برای عذرخواهی به در خانه سید اجل بروند و هر دو گروه، سر چهارسوی نیشابور به هم رسیدند.
ابوسعید و سید اجل یکدیگر را در برگرفتند و عذر خواستند و هرکدام از دیگری خواهش کرد بازگردد تا او به نزدش بیاید و عذر بخواهد.
سید اجل کوتاه نیامد و عاقبت ابوسعید پذیرفت که بازگردد.
ابوسعید بازگشت و سید اجل و همراهان به دنبال او راه افتادند تا به مجلس شیخ رسیدند و گفتنی‌ها گفتند و شنیدنی‌ها شنیدند. در آن میان سید اجل گفت: «شیخ ابوسعید و همراهان، امشب باید به خانه من بیایند تا بدانم که من بخشیده شده‌ام.»
شیخ قبول کرد و شب را همگی در خانه سید اجل جمع شدند و پس از پذیرایی مفصل، چرخیدند و نعره زدند و ذکر گفتند.

كلیك كنید

:: بازدید از این مطلب : 313

|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد اربابی

 

Galym Boranbayev Kazakestan

 

 بـــــــازی ِ بـــــــرابـــــــری، بـــــــرادری! ...

 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

 

كلیك كنید

:: بازدید از این مطلب : 77

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد اربابی

 سگ ِ زرد، برادر ِ شغال است 


به‌دنبال درگیری شدید میان تظاهرکندگان مصری و نیروهای امنیتی مصر تعداد زیادی از نیروهای پلیس لباس‌های رسمی خود را به دور انداخته و به مردم پیوستند.
آفتاب: برخی از نیروهای پلیس مصر با درآوردن لباس رسمی خود به تظاهرات مردم پیوستند.

به گزارش العربیه، به‌دنبال درگیری شدید میان تظاهرکندگان مصری و نیروهای امنیتی مصر تعداد زیادی از نیروهای پلیس لباس‌های رسمی خود را به دور انداخته و به مردم پیوستند.

الجزیره نیز گزارش داد، «محمد البرادعی»، رهبر اپوزیسیون مصر که روز گذشته از وین به قاهره رفته بود در ابتدا به محاصره نیروهای امنیتی درآمد تا نتواند به تظاهرکنندگان بپیوندد و پس از آن بازداشت شد.

همچنین پلیس مخفی مصر با پوشش لباس شخصی به خبرنگاران «الجزیره» و «بی‌بی‌سی» حمله کرد و پس از کتک زدنشان آنان را به نقطه نامعلومی بردند. همچنین چهار خبرنگار فرانسوی که در حال پوشش حوادث قاهره بودند بازداشت شدند.

 از سوی دیگر، راه‌های ارتباطی شبکه‌های ماهواره‌ای برای ارسال اخبار به شکل تصویری یا صدا قطع شده است. دولت مصر از شرکت‌هایی که خدمات ارتباطی در زمینه تلفن، موبایل و اینترنت ارائه می‌کنند خواسته است که ارائه خدمات خود را متوقف کنند.

علاوه بر آن رویترز گزارش داد که نیروهای امنیتی برای سرکوب معترضان از گلوله‌های پلاستیکی استفاده کردند.

در شهر اسماعیلیه تظاهرکنندگان به مقر حزب ملی حاکم حمله کردند و تمام وسایل داخل آن را خراب کردند. در شهر سوئز و المنصوره ده‌ها هزار نفر به شدت با پلیس درگیر شده‌اند.

رویترز در گزارشی دیگر خبر داد که تظاهر کنندگان به سمت کاخ ریاست‌جمهوری حرکت کرده‌اند و شعارهای سرنگونی «حسنی مبارک»، رئیس‌جمهوری مصر سر دادند.

همچنین تظاهرکنندگان به مرکز شورای محلی و مقر حزب حاکم در دمیاط حمله کردند و مقر حزب حاکم در قاهره نیز به محاصره تظاهرکنندگان خشمگین در آمده است.

«عبدالمنعم عبد الفتوح»، یکی از رهبران گروه اخوان‌المسلمین از شرکت هوادران این گروه با تمام قوا در تظاهرات امروز خبر داد. همچنین نیروهای امنیتی مصر هشت تن از اعضای برجسته اخوان‌المسلمین و یک‌هزار تن از مردم عادی را صبح امروز بازداشت کردند.

یک وکیل مدافع مصری گفت: «بامداد روز جمعه نیروهای امنیتی مصر به خانه‌های اعضای اخوان‌المسلمین یورش بردند و تعداد زیادی را بازداشت کردند.»

در میان این بازداشت‌شدگان هشت رهبر این گروه اسلامی مانند «صام عریان»، «محمد مرسی» و «حمدی حسن» که سخنگویان اخوان المسلمین هستند، دیده می‌شوند.

در همین حال دیده‌بان حقوق‌بشر نسبت به تیراندازی پلیس مصر به تظاهرکنندگان اظهار نگرانی کرد.

«کنت روث»، مدیر اجرایی دیده‌بان حقوق‌بشر در کنفرانس اقتصادی داووس، گفت: «ما به‌شدت نگران آن هستیم که پلیس مصر بر خشونت خود عیله تظاهرکنندگان بیفزاید زیرا قدرت پلیس در مصر در مقایسه با تونس بیشتر و همچنین بسیار خشن‌تر است.»

روث افزود: «چه بسا پلیس مصر تصمیم به تیراندازی با گلوله‌های واقعی به تظاهرکنندگان گرفته باشد.»

در همین حال، بازار بورس مصر در پی تظاهرات در سراسر این کشور شاهد زیان بی‌سابقه 12 میلیاردی شده است.

در گزارش الجزیره آمده است که در تظاهرات سه روز گذشته، شهر سوئز شاهد شدیدترین و خشن‌ترین درگیری‌ها میان تظاهرکنندگان و نیروهای امنیتی مصر بود. به طوری که در این شهر چهار مصری کشته و 150 تن دیگر زخمی شدند.

روز گذشته نیز شهر سوئز برای سومین روز پیاپی شاهد درگیری شدید جوانان خشمگین مصری با پلیس بود. در این درگیری تظاهرکندگان یک مرکز پلیس و یک مرکز آتش نشانی را به آتش کشاندند.

از سوی دیگر، 150 هنرمند مصری با صدور بیانیه‌ای ضمن حمایت از خواسته‌های تظاهرکنندگان، خواستار محاکمه کسانی شدند که به معترضان تیراندازی کردند.

در همین حال، محمد البرادعی، برنده جایزه صلح نوبل گفت که چنانچه از وی خواسته شود، آماده است رهبری تحولات سیاسی مصر را بر عهده گیرد.

وی ادامه داد: «ای کاش مجبور نبودیم برای فشار بر رژیم به خیابان‌ها بریزیم.»
البرادعی در فرودگاه شهر وین گفته بود که به مصر باز می‌گردد تا در کنار مخالفان مبارک قرار گیرد.

وی که در گذشته مدیر کل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بود، به مقام‌های دولتی مصر توصیه کرد که بدون به‌کار گرفتن خشونت و با قبول این‌که تغییر و تحول سرانجام صورت خواهد گرفت، به خواسته‌های معترضان احترام بگذارند.
وی گفت: «گزینه دیگری برای رژیم وجود ندارد.»

البرادعی از جمله شخصیت‌های سیاسی مصر است که در سطح جهان نیز از مقبولیت سیاسی برخوردار است.

عـنـوان اصـلی :  با درآوردن لباس رسمی خود
نیروهای پلیس مصر به مردم معترض پیوستند
قطع تلفن‌های همراه و اینترنت

 

  مـــرجـــع  

 

   تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

كلیك كنید

:: بازدید از این مطلب : 89

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد اربابی

 

 

 

ABSOLUTISM

 

  فرقهٔ مطلقیه ، تهدیدی برای امنیت ملی


«فرقه مطلقیه» جلوه‌گر گروهی نسبتاً جدید از «حامیان » است که «در باطن اعتقادی به ولی فقیه ندارند» اما در ظاهر «آنقدر به شخص ولی فقیه قداست و ربانیت می‌بخشد» تا هر گونه نقد و بررسی رفتار او را «غیر ممکن و یا پرهزینه» سازد و سپس با انتسابِ خود – و فقط خود – به این «ولی فقیه قدسی و ربانی»، او را به ابزاری برای «پوشش اعمال و رفتار غیرقانونی» خود تبدیل می‌کنند.


چندی پیش سایت جرس اقدام به انتشار نامه‌ای کرد که توسط یکی از فرماندهان ارشد نیروی هوایی سپاه خطاب به رهبری نوشته شده بود. این سردار سپاه، در این نامهٔ «قابل تامل» با «فرماندهی کل قوا» از ظهور فرقهٔ جدیدی با عنوان «فرقهٔ مطلقیه» سخن گفته بود و در معرفی این فرقه، نمونه‌های روشنی را از رفتار‌ها و سیاست‌های آنان آورده بود.

بنا به روایتِ این مقام ارشد نظامی؛ «فرقهٔ مطلقیه» جلوه‌گر گروهی نسبتاً جدید از «حامیان نظام» است که «در باطن اعتقادی به ولی فقیه ندارند» اما در ظاهر «آنقدر به شخص ولی فقیه قداست و ربانیت می‌بخشد» تا هر گونه نقد و بررسی رفتار او را «غیر ممکن و یا پرهزینه» سازد و سپس با انتسابِ خود – و فقط خود – به این «ولی فقیه قدسی و ربانی»، او را به ابزاری برای «پوشش اعمال و رفتار غیرقانونی» خود تبدیل می‌کنند.

هر چند نشانه‌هایی که این سردار سپاه برای «آئین فرقهٔ مطلقیه» بر می‌شمرد، «چندان جدید» به نظر نمی‌رسند و این روز‌ها در تمام سطوح و به وفور قابل مشاهده‌اند، اما «رویکرد این مقام ارشد» به «خطرات و تهدیدهای» این فرقه «بر بستر امنیت ملی» قابل اعتنا و «استدلال آمده» در متن نامه، بسیار شایان توجه است.

آن گونه که در این نامه آمده است: اگر چه «اصل نظام ولایت فقیه از اصول نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است» و به عنوان «یک اصل در کنار سایر اصول نظام» قابل طرح است، اما «شخص ولی فقیه بدلیل وجود مکانیزم جابجایی و تغییر جز اصول نظام نبوده و ارکان حقوقی و افراد حقیقی کشور باید این آمادگی را داشه باشند که در مقابل تغییر قانونی ولی فقیه مقاومت و کارشکنی نکنند»؛ لذا «هیچ ارگان و فردی حق ندارد آنقدر به شخص ولی فقیه قداست و ربانیت بخشد که بررسی عملکرد و احتمالا إعمال قانون، برای کشور غیر ممکن یا پرهزینه گردد».

به عبارت دیگر، نویسندهٔ نامه می‌گوید «قدسی کردن ولی فقیه» نه تنها قانونی نیست، بلکه «اعطای این مقامِ ربانی به رهبری نظام» خلاف منافع ملی است. زیرا در این صورت، «بررسی عملکرد رهبری و اعمال قانون در خصوص شخص ولی فقیه» هزینهٔ سنگینی را بر دوش مملکت خواهد گذاشت. مثلاً اعمالِ قانونی نظارت مجلس خبرگان، اخطار به رهبری و یا بر کناری احتمالی او می‌تواند به «تهدید کلِ نظام» تعبیر و یا منجر شود؛ در حالی که حقیقت ِقانون اساسی غیر از این است و واقعیت ِ اعمالِ قانون غیر از این باید باشد.

این مقام ارشد نظامی، بر «همین بستر امنیتی»، خطاب به رهبری نظام می‌گوید «هر گونه دفاع از شما دفاع از فردی قانونی است که با وظایف مشخص برای حفظ و پایداری اصول نظام جمهوری اسلامی ایران تحت نظارت خبرگان منتخب ملت در حال انجام وظیفه است».

نویسنده در پایان نامه، باز هم «تلقی و تعدی» فرقهٔ در حالِ ظهور مطلقیه را، به رهبری یادآور می‌شود و با یادآوری سنت معصومین علیهم السلام در برخورد با غالیان و پیشگیری از شکل گیری «فرقه غالیه» از او می‌خواهد تا نسبت به عملکرد این «مردان فراقانونی، فراشرعی و فرا اخلاقی که خود را منتسب به شما معرفی می‌کنند» بازنگری کند.

نگارنده – فارغ از نام‌ها و نشانه‌ها – مطالعه و تعمق و تدبر در «محتوای این نامه» را به همهٔ کسانی که «دغدغهٔ امنیت ملی» دارند، اکیداً پیشنهاد می‌کند و به عنوان شاهدی گویا بر محتوای این نامه مخاطبان را به تامل در «بی‌پروایی فرقهٔ مطلقیه در بازی با منافع ملی» جلب می‌کند.

  مـــرجـــع  

 

   تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

كلیك كنید

:: بازدید از این مطلب : 70

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد اربابی

 

 

 کـولی گـرفـتـن از دیـگـران! ...

   تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

كلیك كنید

:: بازدید از این مطلب : 77

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد اربابی

 

 

 

 

 

 

 هدف بعدی ِ تو ، منم؟

 نمادی از درنده-خویی مزدوران نظام سلطه در جهان :

 « نوار غزه »

 

   تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

كلیك كنید

:: بازدید از این مطلب : 91

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 12 بهمن 1389 | نظرات ()